ای بینصیب عشق به کار هوس بخند
بر بالِ هرزهپر دو سه چاک قفس بخند
دل جمع کن به یک دو قدح از هزار وهم
بر محتسب بتیز و به ریش عسس بخند
اوقات زندگی ز فسردن به باد رفت
بر گریهات اگر نبود دسترس، بخند
زین جمع مال مسخرگی موج میزند
خلقی است در کمند فسار و مرس بخند
شور ترانهسنجی عنقاییات رساست
چندی به قاهقاه طنین مگس بخند
از شرم چونشرر مژهای واکن و بپوش
سامان این بهارهمین است و بسبخند
زین کشت خون به دل، چه ضرور است رُستنت
لب گندمین کن و به تلاش عدس بخند
در آتش است شمع و همان خنده میکند
ای خامشی، به غفلت این بوالهوس بخند
تا کی کند فسون نفس داغ فرصتت
ای آتش فسرده، به سامان خس بخند
خاموش رفتهاند رفیقانت از نظر
اشکی به درد قافلة بیجرس بخند
بر زندگی چو صبح گمان بقا که راست
گو این غبار رفته به گردون نفس، بخند
بیدل، چو گل اگر فکنی طرح انبساط
چشمی به خویش واکن و بر پیش و پس بخند.
واکن ,آتش ,جمع ,زندگی ,کن ,چو ,و به ,واکن و ,داغ فرصتتای ,فرصتتای آتش ,آتش فسرده،
درباره این سایت