دیکتاتوری مذموم است حتی در شکل اصلاحی آن؛ چراکه بخشی از وجوه شخصیتی آدمی را که از قضا بسیار مهم است و به هویت انسانها ربط پیدا میکند نهفته نگه میدارد. گفت: ضرب شمشیر ندارد اثر ضرب مثل»: صد نوع بذر به دیکتاتور میدهیم. میگوید: اراده/امر/حکم میکنم همه بذرها جوانه گندم گل کنند.» در عالم واقع چنین نتیجهای محال است اما فرض محال که محال نیست. میتوان برای بذرها اختیار یا لایههای وجودی و شخصیتی متصور شد که به امر جناب حاکم باید مستور بمانند. بنابراین دیکتاتوری حتی در شکل اصلاحگرایانهاش نیز مردود است. دأب خداند هم نیست که با تحکم مؤمن بسازد: ولو شاء ربک لآمن من فی الآرض کلهم جمیعا/»(یونس/99). روش جمهوری» هم آنگونه که امروز در مغرب زمین یا ایران اجرا میشود مطلوب نیست. در غرب مافیای ثروت و قدرت با خواست و اراده ظاهری مردم ایدئولوژی لیبرالسرمایهداری را به پیش میبرد. مطلقانگاریِ خواست و نظر عامه» هم عیب بزرگتر این روش است. این عیب بزرگ در ایران از طریق شورای نگهبان قانون اساسی دفع و رفع شده است، در عین حال مافیای قدرت و ثروت مخصوصا در انتخاب نمایندگان مجلس شورای اسلامی همچنان تأثیرگذار در اراده مردم است به گونهای که اگر انسانی شایسته و لایق پول نداشته باشد نخواند توانست رأی و نظر مردم را به خود جلب کند. بحرانهای اقتصادی آنگونه که ایرانیان در نیمه دوم دهه نود شمسی با آن دست به گریبانند بر دامنه این مصیبت میافزاید. عیب مضاعف روش جمهوری در ایران زمانی روشن میشود که از ترتیباتی که دین برای انسان دینمدار طراحی کرده سخن بگوییم. این درجات اگرچه در نوع خود بسیار درخور توجه است، هنگامی که مغفول واقع شود، تضادها و اصطکاکها را سبب میشود و در نهایت منابع مادی و معنوی را تباه خواهد ساخت. بارزترین مصداق چنین وضعیتی حضور در مقام مدیر ارشد اجرایی کشور است. برای روشن این مهم چارهای جز تفصیل سخن نیست:
دین امر متعال است و به ساحات عالی مفهومی به نام حیات» دعوت میکند. مراتب مسلمان»، مؤمن»، متقی» و ابرار» در کتاب خداوند حکایتگر این درجات است. مخاطب این مقامات هم جان» یا نفس» بشر است. از همین منظر تفکر در منطق دینی صرفا حرکت ذهن از معلوم به مجهول نیست(آنگونه که در منطق ارسطوئی از آن سخن گفته میشود)؛ صیرورت جان آدمی از نفس بهیمی(=ظلمات) بسوی حق است: الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.». با این تحلیل، مرتبه مسلمانی صرفا نقطه آغاز است و اگر رستگاری» یا سعادت ابدی را مدنظر قرار دهیم به هیچ وجه اطمینانبخش نیست: قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا.». همه خطابات ایمانی کتاب خداوند با یا أیها الذین آمنوا» شروع میشود. مؤمن اگر مجاهد» باشد و مخلص»، بر مدار تقوا» خواهد افتاد و کتاب خداوند هادی متقین» است، و آنچه فراتر از این مرتبه هست برّ» است که إن الأبرار لفی علیین». نکته کلیدی اینکه صیرورت(=شدن یا گردیدنهای تکاملی) مفاهیم را برای انسان موحد غنی میکند(=غنیسازی مفاهیم)؛ همانگونه که صیرورت علمی و درک مواجید ذهنی یا ذوقی، شادی و غم، کام یا ناکامی، راحتی یا سختی و شیرینی یا تلخی، خوشی یا ناخوشی، عذاب یا رحمت، و دیگر مفاهیم را در نزد دانشمند عمق میبخشد. بنابراین انسان پژوهنده یا محقق در مقایسه با آدمهای عادی و معمولی، لایه بالاتری از پدیده حیات را درک میکند و به نوعی سعة وجودی یا شعوری دست مییابد. سخن امام علی (علیهالسلام) - کتابها بوستان دانشمندان است»- ذیل همین تحلیل مفهوم میشود. و این همة سخن نیست:
جلالالدین رومی( نه صرفا به عنوان یک دانشمند بلکه نماد یک عارف اصیل) میگوید: خلق اطفالاند جز مست خدا/ نیست بالغ جز رهیده از هوا». و خطاب به اشراف(یعنی متمکنان و سرمایهداران و صاحبمقامان که دنیا برای آنان اصالت مییابد): جملهتان گشته سواره بر نیای/ کاین براق ماست یا دلدل پیای». پس برای عارف انکشاف معنا رخ میدهد و سعه وجودی انسانی که قرب به حق پیدا میکند بسیار فراتر از حد و درک یک انسان دانشمند خواهد بود. شدت بروز و ظهور حقایق هستی در این مرتبه آنقدر شگرف و عظیم است که همه آنچه یک محقق یا دانشمند به آن دست مییابد در مقایسه با آن چیزی نیست و در واقع همچون حکایت نور شمع در برابر روشنی خورشید جهانافروز است. نقدی که جماعت عارفان بر فیلسوفان روامیداند با این یادآوری قابل درک و توجیه هست: فلسفی خود را ز اندیشه بکشت/ گو بدو کو را سوی گنج است پشت».
از همین منظر و با این درک این نوع تحلیلها، میتوان مدعی شد که توقف در مرتبه مسلمانی نوعی کفر است، چراکه حقایق هستی برای انسان پوشیده میماند. نهادینه شدن تلقی مسلمانی از دین(برتری فقه بر اخلاق و عقاید ناب توحیدی) هم حکایتگر انحطاط فرهنگی امت است. بارزترین متفکر و مصلحی که از این منظر حال و روز امت مسلمان(فرهنگ سنتی) را توصیف و تحلیل کرده است علامه اقبال لاهوری است:
مؤمنان با خوی و بوی کافران/ لاإله گویان و از خود منکران.
کافر بیداردل پیش صنم/ به ز دینداری که خفت اندر حرم.
رشته دین چون فقیهان کس نرشت/ کعبه را کردند آخر خشت خشت.
ز تأویلات ملایان نکوتر/ نشستن با خودآگاهی دمی چند.
تا اینجای سخن عمق نکبتی که امثال به آن دچارند مشخص شده است. اگر پدیده حیات را به کوه تشبیه کنیم، مجاهدان مخلص راه خدا(مجاهدت فردی و فراتر از آن مبارزه با طاغوت بیرون و ستمگران و ظالمان) از دامنه» به کمرکش» و از آنجا به سوی قله» حیات که مقام قرب حق باشد صیرورت میکنند و به موازات این شدن»ها چشماندازهایشان دگرگون میشود: جنت ملا می و حور و غلام/ جنت آزادگان سیر دوام»(اقبال). نام عمومی چنان مراتبی در فرهنگ قرآن حیات طیبه» یا حیات معقول» است و مناسبترین واژه که برای معرفی شناختی این مدارج یقین»(=ضد خیال و گمان) است که خود مراتبی دارد. برخلاف مؤمنانِ مجاهد و مخلص، قاعدین»(عافیتطلبان) از آنجا که فاقد اکسیری به نام دردمندی» و اخلاص» هستند و جرئت» دل کندن از مواهب حیات مادی را ندارند، در دامنه» کوه حیات اسیر ظلمات» میمانند. گفت: زادی به حجاب اندر، میری به حجاب اندر». گمان میکنند» فراوان در کتاب خداوند به کار رفته است؛ از جمله: قل هل ننبئکم بالأخسرین أعمالا. الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا»(کهف/104). عافیتطلبان بارزترین مصداق اینگونه متوهمان و خیالپردازاناند: گذر از آنکه ندیده است و جز خبر ندهد/ سخن درازکند لذت نظر ندهد- شنیدهام سخن فقیه و شاعر و حکیم/ اگرچه نخل بلند است برگ و بر ندهد.»(اقبال لاهوری).
آنچه از آن به عنوان عیب مضاعف روش جمهوری در جامعه دینی نام بردم دقیقا وقتی رخ مینماید که عافیتطلبان احساس تکلیف و وظیفه کنند و بخواهند با استفاده از کوپن آزادی که حاکمیت به آنها داده توهمات» خود را که به نام عقل یا تحلیل علمی برای آنان تزیین شده به خورد خلقالله بدهند. و وای به حال جامعهای که اسیر بوقهای تبلیغاتی نسناسها شود. و سخن اصلی:
دقیقا همین جاست که باید یقه حاکمان(در اینجا حضرات خمینی و ای) را گرفت و آنان را به عنوان مقصران اصلی وضعیت امروز مؤاخذه کرد. اگر بپذیریم که بنیان و بنیاد و بنلاد تمدنها بر فرهنگ» استوار است، میتوان مدعی شد حتی تصور اینکه یک جامعه دینی با آن همه حساسیتها و چشماندازها که لازمهاش شناخت» و آگاهی» و خودآگاهی» است، بدون رشد فرهنگی مردم بتواند به سلامت به سمت آرمانها حرکت کند امری غریب و دشوار است. و با هزار افسوس این فاجعه در ایران بعد از انقلاب اتفاق افتاد. انقلاب فرهنگی که وظیفهاش تغییر مدار فرهنگی ایرانیان از فرهنگ سنتی(شبه دینی)، و شبهغربی به عروهالوثقای فرهنگ قرآنی بود، به بازیهای کودکانهای مثل تغییر کتابها یا تعویض اساتید تقلیل پیدا کرد و حساسیت نسبت به مسئلههای دست چندمی مثل تنگی یا گشادی شلوار، ریش داشتن یا نداشتن یا موسیقی، دائرمدار شد و شد آنچه نباید میشد! با این سوءتدبیرهاست که مدعی میشوم اعطای حق جمهوری به مردم بیشتر به عقدهگشایی میانجامد و به گسترش فساد دامن میزند. علامه اقبال در نقد تمدن غرب از جمله میگوید: فرنگ آیین جمهوری نهاده است/ رسن از گردن دیوی گشاد است». آن بزرگ با این جمله مخصوصا به مطلقانگاری نظر و خواست عوام در غرب تاخته است اما وجهی از طرد و نفی رهاشدن امیال و خواستههای درونی بشر(اژدهای نفس) نیز در این جمله مستتر است که انسان ایرانی را هم شامل میشود. بنابراین برای چرائی دامنگستری غول فساد در ایران صرفا نبود نظارت یا کمبود قوانین نیست. انسان ایرانی با انقلاب سفید حفاظ درونی خود را از دست داد و با ولع تمام رو به افق فرهنگ غرب کرد. انقلاب شکوهمند اسلامی از قضا برای نجات چنان انسانی به وقوع پیوست اما هزار افسوس که چنین تفکری شگرفی با غفلت حاکمان از امر شریف و عزیز و عظیم فرهنگ گرفتار تارهای عنکبوتی و توهمات پایانناپذیر نسناسها شده و شیرینی دستاوردهای درخشان را به کام انسان ایرانی تلخ کرده است. سرمایه اعتمادی ملی که در دهه 60 با رشادتها و شهادتطلبیها ایجاد شده بود دستمایه بسیار خوبی برای ایجاد نهضت فرهنگی و ارائه طرح توسعه بومی بود که با توهمات سردار سازندگی» و طرح توسعه شبهغربی بر باد رفت و صد البته این بار به نحو فزایندهای بر دامنه فساد و تباهی افزود؛ چراکه مردم از دولت مدعی دین و ایمان چنان انتظاری نداشتند و در واقع از پشت خنجر خوردهاند. و سخن آخر:
پانزده سال از زمانی که تصمیم گرفتهام به موازات غور در کتابها، در لایههای پایین اجتماع آگاهانه سیر کنم و حال و روز انسان ایرانی را با همه وجودم رصد کنم میگذرد. این شیوه مرضیه که استقراء نام دارد و برای انسان معتقد به خداوند بالضروره همراه با پاکی و سلامت نفس باید باشد، اگرچه به نحو شگرفی دیدگاهم را تعالی بخشیده، ننگ و نکبتها را هم پیش چشمم نمایان کرده است؛ طوری که تحلیلها و تفسیرهای رسمی را صرفا تا حد یک شعار برایم تقلیل داده است. دقیقتر میگویم: عقلم قد نمیدهد از کرامت انسان فراوان بشنوم و حال و روز همان انسان را نه فقط در شرق یا غرب، حتی در جامعهای که شعار دین میدهد و قرار است اسوه» باشد و به گمگشتان شاهراه» را بنمایاند تباهشده ببینم و همه توجیهاتی که مثلا مدعی میشود مردم باید تاوان انتخاب اشتباهشان را بدهند و اینکه در بلندمدت مردم یاد خواهندگرفت چه بکنند یا چه نکنند مقبول نیست. انسان در فرهنگ دینی عزیز است و باکرامت و جامعه دینی منطقا باید با حداقل آفت و آسیب به سمت آرمانها پیش برود. آنچه امروز در ایران اتفاق میافتد درست برعکس است. سازوکار جامعه طوری است که مردم باید دروغ بگویند، نفاق بورزند یا امتیازی بگیرند تا به نوائی برسند.
ما شاهد سقوط حقیقت،
ما شاهد تلاشی انسان،
ما صاحبان واقعه بودیم.
چندی به ضجر شعله کشیدیم.
وینک درون خاطره دودیم.
گفتند رو به اوج روانیم.
دیدیم سیر سوی هبوط است.
شعر سپید نیست که خوانیاش،
این جعبه سیاه سقوط است.
تکمله: از تلخیها یا از سقوط اخلاقی سخن گفتن دمیدن در شیپور ناامیدی نیست که در منطق کتاب خداوند کفر محسوب میشود، و چه جای ناامیدی؟! مادام که امت ذیل اصل شریف النصحیة لإمام المسلمین» میتواند شمشیر نقد» را حتی بر گرده حاکمیت بکشد و اصلی به نام آزادی را در کاملترین شکلش متجلی کند، باید به آینده این جامعه امیدوار بود. و مگر حاکمان خود از مجاهدان و دردمندان نبودهاند که برای نجات انسانها قیام لله کردهاند و قدرتمندانه بنای شامخ ی را در طوفان حوادث و ناملایمات مستقر کردهاند. به حکم سید الأعمال الإنصاف» باید در برابر عظمت آنان سر تعظیم فرود آورد و با همه وجود برای استمرار عزت به وادی فرهنگ و اقتصاد مجاهدت کرد. سخن این است: عظمتها و بزرگیها نباید حجابی بر عقل بکشد و مانع دیدن ضعفها و آفتها شود. انسان انقلابیِ ایرانیِ معتقد به حاکمیت، حتی آنقدر جرئت اقداموعمل یا اجتها ندارد که استیضاح مدیر ارشد اجرایی ناکارآمدِ متوهمِ متبخترِ متفرعن را مطالبه کند. و مهمتر از آن از ولی امر بپرسد چگونه میتوان از فردی که همه برگهای برندهاش باطل شده و حتی از ابتدا هم هیچ ادعایی با موضوع تکیه بر توان داخلی یا اقتصاد بومی نداشته انتظار بهبود و صلاح و کارآمدی و زنده کردن سرمایههای بومی داشت. به سخن علامه اقبال نغمه عافیت از بربط من میطلبی/ از کجا برکشم آن نغمه که در تارش نیست». این مهم، یعنی اجتهاد و جرئت اقداموعمل انقلابی (مثلا درخواست استیضاح یا چونوچرا در عرصه نظر با شخص حاکم)، بارزترین مشخصه قاعده طلایی همرزمی» و عقلانی کردن یک ویژگی ذاتی قومی به نام مرادجویی» یا شخصیتپرستی» و شخصیتزدگی» است که وعده کرده بودم شرحی درباره آن بنگارم. و به یاری حق چنین خواهم کرد.
انسان ,سخن ,مردم ,هم ,میشود ,فرهنگ ,است و ,و به ,است که ,را به ,در ایران
درباره این سایت